7/31/2005

آزادی
آزادی را تعبير و تفسير و معنا نکنيم. آزادی پيش از آن که موضوعی برای بحث و گفتگو باشد، روشی برای زندگی است. هر لحظه را "آزاد" زندگی کنيم.

آزادی
سخت ترين قسمت آزادی، متعهد ماندن به اصالت بنيادين آن است.

7/30/2005

خلاقيت در آينده اتفاق می افتد
خلاقيت، آينده نگری است. آدمهای خلاق، سازندگان آينده هستند. بدون آنها امروز و فردا فرقی با هم نخواهند داشت.

7/27/2005

بنويسيم
هيچ چيز مانند نوشتن، انديشه را به دور دستها نمی برد.

مساله حل کنيم
صورت مساله های بزرگ و پيچيده به يکباره حل نمی شوند. آنها را به صورت مساله های کوچکتر خرد کن. صورت مساله های کوچک، پاسخهای ساده و متعددی دارند. هيچوقت به اولين پاسخ قناعت نکن. هميشه يک WOW Solution همين دور و بر هاست.

7/25/2005

از يادداشتهای کتاب امپراطور
روزی راهبی که دويست و هفتاد هزار و يک تعريف از خداوند جمع آوری کرده بود تا او را بشناسد به راهبی رسيد که در کناره رود کوچکی دراز کشيده بود، پاهايش را در آب گذاشته بود و به صدای پرندگان گوش می داد. راهب خسته از او درباره خداوند پرسيد. راهب گفت: "چگونه به دنبال محدود کردن خداوند در دام کلمات هستی؟ بر سبزه ای که آفريده بياسا، در آبی که روان گردانيده آرام شو و در آواز پرندگانش حضور پيدا کن. خداوند اين است."

از يادداشتهای کتاب امپراطور
روزی در راهی دو راهب به هم رسيدند. يکی از آنها از معبد مشهوری بود. ديگری او را از خداوند پرسيد. راهب گفت: "استادانم گفته اند که خداوند همه چيز است." راهب ديگر آنچه او گفته بود را نوشت، تشکر کرد و خواست از او جدا شود. راهب ديگر از او خواست او هم تعريف استادانش را از خداوند ارائه کند. او گفت: "استادانم تنها گفته اند که نمی دانند خداوند چيست و می بايست خود به دنبال او باشم. تا امروز دويست و هفتاد هزار تعريف از او يافته ام و هنوز در جست و جو هستم."

از يادداشتهای کتاب امپراطور
دو راهب از دو معبد در مورد خداوند با هم به گفتگو مشغول بودند. اين گفتگو هفت سال به طول انجاميد تا هر دو دريافتند که خداوند چيست و از يکديگر جدا شدند. پس از جدايي آنها خداوند انديشيد: "آه...براستی من همانم که آنها انگاشتند؟" و خنديد.

آنکه می رسد، پذيرفته می شود.
آنکه می ماند، خودمانی می شود.
آنکه می گذرد، افسانه می شود.

7/24/2005

از ياد داشتهای کتاب ملکه
- من با اين زندگی چه کرده ام؟ کجا زندگی کرده ام و کجا فقط زنده بوده ام؟ کجا تلاش برای بقای واقعی را فراموش کرده ام و کجا به حقيقت "بودن" را تجربه کرده ام؟ شغل واقعی من چيست؟ همسر واقعی من کيست؟ خانه واقعی من کجاست؟ من براستی که هستم؟ من برای چه کسانی فرصت بوده ام؟ اين همه اندوه بخاطر چيست؟

از ياد داشتهای کتاب ملکه
" تصميم برای بودن يا نبودن به همان سادگی تصميم برای خوابيدن يا نخوابيدن در دنيای کودکی است. "البته که نخواهم خوابيد." و "البته که بودن را انتخاب می کنم. تحت هر شرايطی و با هر چگونگی و شکل و ابعادی." تصميم برای سرودن بجای نسرودن و تصميم برای آموختن بجای نياموختن. همه اينها ممکن است نتايج نا خوش آيندی در بر داشته باشند، اما گاه تصميم گيری، هر موجود انسانی تصميم مثبتی می گيرد."

بدون شرح

خستگی يعنی نااميدی.
بحران يعنی حرکت.
انسان يعنی اشتباه.
دانش يعنی شک.
زمان يعنی حد.
دوست يعنی من.
زيبايي يعنی شيفتگی.
راه يعنی آينده.
و شعور...يعنی اندکی از صداقت که باقی مانده است.

7/21/2005

از ياد داشتهای مقاله "طراحی فازی"
وقتی برای تعيين وقت ملاقات می گوييم: "ساعت چهار تو را خواهم ديد." اين بدان معنی نيست که اگر يک ثانيه به چهار، يا چهار و يک ثانيه سر قرار باشی مرا نخواهی ديد. گرچه "ساعت چهار" موقعيت زمانی دقيقی را تعريف می کند، اما طبيعت مبتنی بر عدم قطعيت انسانی ما باعث می شود که بدون ترديد، يک ثانيه قبل و بعد، و حتی يک دقيقه قبل و بعد از ساعت چهار را مشمول زمان قرار بدانيم. در اين ميان نکته ای وجود دارد و آن ميزان شامل شدن است که منطق فازی آن را به چالش می کشد. بدون شک هر چه از ساعت چهار دور شويم – چه به طرف ساعت سه يا پنج – ميزان اين شامل شدن کمتر و کمتر خواهد بود تا زمانی که ديگر آن را ساعت چهار نخواهيم شمرد. اگر ساعت چهار و چهل دقيقه سر قرار برسيد چه اتفاقی می افتد؟

7/20/2005

اصل عدم قطعيت
همه چيز درخور شک است. هيچ چيز قطعی نيست. آنکه مطمئن است، نادان است. اطمينان يعنی منتفی دانستن فضای امکان. اطمينان يعنی فرار از جست و جو برای يافتن راه بهتر. اطمينان يعنی انتخاب حاشيه امن بدون رشد. خلاقيت در اين فضا کار نمی کند.

حضور مسئولانه
در لبخند زدن می توانيم سخاتمند باشيم. لبخند، هديه آرامش و حمايت است. اين لبخند را می توان در لابلای کلمات يک پيغام يا ای ميل هم پنهان کرد. لبخند، نقطه فوق العاده ای برای يک رابطه است. می توان فضای مصنوعی لبخندی برای رعايت عرف و عادت را با دنيای انسانی يک حضور مسئولانه عوض کنيم.

7/19/2005

دست و دل باز باشيم
خلاقيت همان هديه ای نيست که هميشه فرصت داريم به بشريت بدهيم؟ آيندگان نام کسانی را به ياد خواهند آورد که در دادن هدايايشان خسيس نبوده اند.

7/18/2005

فضا بسازيم
صفتها فضای کلمات را عوض می کنند. به ايده ها صفت بدهيم. با عوض شدن فضای يک ايده، ايده جديدی خلق می شود. در بکار بردن صفتها جسور باشيم. نامتعارفترين صفتها، جديدترين فضاها را خلق می کنند. صفتهای خنده دار، دور از ذهن، نامربوط و احمقانه، بهترين گشاينده های مسيرهای نو هستند. اگر قرار است برای دوستی هديه بخريم، پيش پا افتاده ترين کار ممکن، خريدن متعارفترين هديه ممکن است. به کلمه هديه، صفت های تازه بدهيم. آيا هيچکدام از صفتهای زير چيز تازه ای برای شما دارند؟
هديه خميده، هديه کم کار، هديه سياه، هديه عصبانی، هديه آبکی، هديه نان آور، هديه مسموم، هديه ماکارونی، هديه آلوده، هديه شارلاتان، هديه ساختگی، هديه تو در تو، هديه آسمانی، هديه آويزان، هديه کار آفرين، هديه سوختنی، هديه آرام، هديه ...
يک هديه خلاق، ايجاد کننده سطح جديدی از رابطه است. خلاق هديه بدهيم. خلاق حرف بزنيم. خلاق بنويسيم. خلاق عشق بورزيم، خلاق سفر کنيم، خلاق لباس بپوشيم، خلاق...

7/17/2005

جابجايي، يک ابزار قدرتمند
روش جابجايي اجزاء از ساده ترين و موثر ترين تکنيکهای خلاقه، ريشه در ايجاد تغيير دارد. اگر جای اجزای تشکيل دهنده يک کليت را عوض کنيم، آن کليت تغيير می يابد. تغيير چيدمان مبلمان يک اتاق به آن اتاق حال و هوای متفاوتی می دهد. جای اجزای تشکيل دهنده يک صورت را عوض کنيد، بدون شک ديگر آنچه که قبلا بود نيست. چيدمان اجزای يک کليت، قسمتی از فلسفه وجودی آن است. می تواند به چالش کشيده شود و دگرگونی يابد. تغيير چيدمان کلمات يک جمله ممکن است معنای آن را دگرگون کند يا در لحن و مخاطب تغييراتی بوجود آورد. جابجايي، ابزار قدرتمند خلاقيت است.

ارزش تغيير
William J. Riffe در مقدمه مقاله اش تحت عنوان Creativity – A Class for… می نويسد:
"موضوع خلاقيت تغيير است. تغيير در تفکر، تغيير در رفتار و تغيير در خصوصيات. اين تغيير باعث ايجاد تفاوتها می شود."
آنکه فضای تغيير ندارد، به خلاقيت عرصه فعاليت نمی دهد. بسيار فرصتهای خلاق را از خود و ديگران گرفته ايم. به ياد بياوريم زمانهايي را که توصيه کرده ايم به طی کردن مسيرهای پيموده شده. زمانهايي که با توصيه تکرار آنچه در گذشته اتفاق افتاده تلاش کرده ايم تا امنيت بيافرينيم. امنيت هميشه در حاشيه است. آنکه موقعيت شاهد را بر می گزيند به دنبال امنيت است. آنجا که خطر نيست بطور طبيعی از اصل حرکت و تغيير دور است. در امنيت ارزشی نيست. در آنجا انگيزه ای برای تغيير وجود ندارد.

7/16/2005

ندانستن
آدمهايي هستند که نسبت به چالشهايشان بی تفاوت و سهل انگار نيستند. آنها برای چالشهايشان مسئولانه می انديشند و جدی عمل می کنند. چالشهای قديمی، ناکاملی های بزرگ امروز هستند. وقتی چالشها مورد توجه قرار بگيرند، ديگر چالش نخواهند بود. ديگر ناکاملی بوجود نخواهند آورد. آنکه چالشی ندارد و آنکه ناکاملی ندارد کودک است. گرچه چالشها بستر بروز خلاقيت هستند اما بی چالشی لطِف ترين و زيباترين جلوه گاه آن است. بی چالشی يعنی ندانستن مطلق. يعنی گشايش بی مرز. بی چالشی يعنی آزادی از همه چيز. آنکه بی پروا به آغوش چالشها می رود می تواند از آنها آزاد شود. آنکه برای بندهايش کاری می کند می تواند به گشوده شدنشان متعهد شود. برای آنکه بندها را می گشايد ديگر چيزی ارزش دانستن ندارد.

دانستن، جايگاه معين بودن است. دانستن، جايگاه قطعيت است. حال آنکه در کائنات کيست که بداند؟ کيست که بتواند مطمئن باشد که می داند و جز آنکه او می انديشد نيست؟ دانستن، جايگاه جهل است. دانستن، جايگاه کوتاه و نزديک و موقت و متزلزل ناپايداری است. خلاقيت، ندانستن است.

موضوعات واقعا مهم
سر جلسه امتحان، وسط گفتگوی پيچيده خانوادگی، موقع مطالعه و نوشتن موضوعاتی سر می رسند و حضورمان را می ربايند. چالشها آن موضوعات بخصوصی هستند که هر وقت دلشان می خواهد به سراغمان می آيند و ذهنمان را از خودشان پر می کنند. آنها موضوعات واقعا مهمی هستند که بسادگی وقتی را که به موضوعات نسبتا مهم اختصاص می دهيم تصاحب می کنند. فکر کردن به چالشها در اختيار و تحت کنترل ما نيست. معمولا آنها ما را کنترل می کنند و برنامه ريزی هايمان را به هم می ريزند. گاه ناگهان به خود می آييم و می بينيم که ساعتهاست مشغول يکی از آنها هستيم. چالشها موضوعات بسيار مهمی است که تکليفمان با آنها کاملا روشن نيست. برای آن موضوع کار درخوری انجام نداده ايم و وجودمان فرياد می زند که می بايست هر چه زودتر برايش کاری کرد. عجيب است که ما کمتر برای چيزهايي که اينقدر برايمان مهم هستند کاری می کنيم. چالشها بهترين جايگاه بکار انداختن نيروی خلاقه هستند. اما اهميت آنها تا آنجاست که می ترسيم پرداختن به آنها را آغاز کنيم. به سراغ چالشها برويم. آيا فهرستی از آنها داريم؟ داستان زندگی آنجا اتفاق می افتد.

Shivam
هوشياری همان بستر دانش و حضور است. همان که سای بابا آن را Shivam می نامد. دانش همان چيزی است که ما آن را ندانستن می ناميم. یعنی فضای کودکی. يعنی فضای بی قضاوت ماندن و گشوده شدن به روی آنچه در لحظه در جريان است. هوشياری، فضای پذيرايي از چيزهای تازه است. آنها که بر ايستگاه دانستن ايستاده اند از پذيرش چيزهای تازه ناتوانند. آنها که بر سکوی ندانستن استوارند به روی انديشه های نو باز هستند. سکوی ندانستن، سکوی هوشياری است.

زيبايي
هستی، همان فرصت است. آنچه که در دايره هستی وجود ندارد فرصت بازی کردن بر او متصور نيست. آن سنگريزه ناچيز کنار ساحل به صرف بودنش، به صرف هستی که يافته است دارای فرصت است برای رشد. شايد روزی در کوره شيشه گری تبلور يابد و به کريستال منحصر به فردی تبديل شود. و هزاران شايد و هزاران فرصت دور و نزديک ديگر. آنچه در دايره هستی قرار گرفته ممکن است به شرافت زندگی ارتقاء يابد. در زندگی لذتی است بی همتا که همه جانداران برای حفظ آن به هر کاری دست می زنند. از ميان همه آنان که زندگی يافته اند، گروهی به شرافت بالاتری به نام آگاهی دست می يابند. آنان به حواس – اندامهای دريافت و گردآوری اطلاعات – مجهز شده اند و می توانند تجربه کنند و به دليل آنچه از دانسته ها گردآورده اند رشد کنند. انسان در اين ميان اما جايگاهی زيبا دارد. او به واسطه شرافت منحصر به فرد خلاقيت، قادر شده است در مورد چگونگی دنيايي که در آن زندگی می کند نقش عامل و موثر بر عهده بگيرد. او بر بستر دانش و حضور، خلاقيت را استوار می کند تا به زيبايي برسد. جايگاه زيبايي، جايگاه خلاقيت است. آنجا که انسان نمی تواند بی تفاوت بماند. آنجا که برای چالشهايش کاری می کند و نتيجه آن کار، دگرگون کردن دنيای پيرامون است.

7/15/2005

تازگی ها کتاب "من، من هستم"، نوشته ناتان رال، با گفتگوهايي از "سری ساتيا سای بابا" را خواندم. فوق العاده بود. خواندنش را توصيه می کنم. کتاب "سايکو سيبرنتيک، روانشناسی خلاقيت" نوشته ماکسول مالتز را هم الان دارم می خوانم. بد نيست. کمی قديمی است اما مطالب درخور توجهی دارد. جايي در کتاب اول مانترايي هست:
شيوا می گويد: Sathyam, Shivam, Sundaram يعنی: "هستی، هوشياری، زيبايي" فکر کردم، اين همان مانترای خلاقيت نيست؟

7/14/2005

خلق WOW Solution اتفاقی نيست. قانع نشدن به اولين ايده ای که مساله را حل می کند، آغاز مسير يافتن WOW Solution است. اگر برکه گل آلودی وجود دارد که ايده ها در آن شنا می کنند، بهترين راه برای صيد بزرگترين ايده (Wow Solution) به دام انداختن همه ايده هاست. اين فرايند ممکن است طولانی و دشوار باشد. آدمهای شاهد توان طی اين مسير را ندارند. زندگی آدمهای عامل، گذر از همين مسير هاست. آنها از مسيرهای کوتاهتر و آسانتر لذت نمی برند.

آدمها در ارتباط با فضای WOW Solution دو وضعيت متفاوت دارند. يا عامل هستند و يا شاهد. آدمهای عامل، کسانی هستند که WOW Solution ها را باعث می شوند. آنها سوالهای زيادی در ذهن دارند در مورد اين که دنيا در مورد آن چيز بخصوص آيا می توانست طور ديگری باشد؟ و متعهد می شوند که آن طور ديگر خلق شود. برای اين کار هم از صرف هزينه و زمان و پذيرش ريسک ابايي ندارند. گروه دوم، آدمهای شاهد، که اغلب مردم اطرافمان را شامل می شوند، به نظاره تحولات پيرامون اکتفا می کنند و از ديدن WOW Solution های خلق شده لذت می برند. آنها با شعف برای يکديگر تعريف می کنند که به تازگی چه ايده های فوق العاده ای به بازار آمده اند و می بايست منتظر چه شعبده بازی های ديگری از سوی آدمها و صنايع خلاق باشيم.

چرا ليوانهای يک بار مصرف دسته ندارند؟ چرا از پشت کامپيوترها اين همه سيم آويزان است؟ چرا اتوموبيلها اينقدر ساده به سرقت می روند؟ چرا دود سيگار مضر است؟ چرا مردم کمتر ورزش می کنند؟ چرا جراحان وسايل جراحی را توی شکم بيماران جا می گذارند؟ چرا شيشه ها نيازمند نظافت مرتب هستند؟ چرا هوای تميز برای استنشاق کردن پيدا نمی شود؟ چرا رسانه ها بجای مردم فکر می کنند؟ چرا دولتمردان بجای مردم تصميم می گيرند؟
دنيا می تواند جور ديگری باشد. بعضی ها هستند که می توانند تعهد کنند ليوانهای يکبار مصرف دسته دار شوند. می توانند تعهد کنند که جراحان ديگر وسايل جراحی را توی شکم بيماری جا نگذارند و برای اين کار راه حلی ارائه کنند که آه از نهاد ديگران برآورد. "چرا اين ايده به ذهن من نرسيد؟" به اين ايده ها يک "WOW Solution" می گوييم.

7/12/2005

Never judge (kill) another idea
yet
challenge every solution before you try it
-Broken Crayons-

نويسنده ناشناس
امروز، روزگاری است که کسانی که معتقدند "اين کار نشدنی است!" توسط کسان ديگری که آن کار را انجام می دهند تحقير می شوند.

والت ديزنی
در غير ممکنها جذابيتی نهفته است. آنجا کسی با تو رقابت نخواهد کرد.

7/09/2005

خيلی ساده، فقط خلق کنيم. هميشه می شود پرسيد: آيا جور ديگری هم می تواند باشد؟ آنگاه می توان آن "جور ديگر" را خلق کرد. برای کودکان هيچ چيز در برابر اين سوال مصونيت ندارد. آدم خلاق در برابر هر چيز متداولی اين سوال را از خودش می پرسد بعد گاهی اوقات متعهد می شود برای ايجاد کردن آن جور ديگر. نتيجه اين تعهد چيزی است که آن را "نوآوری" می ناميم. نوآوری عبارتست از به وقوع پيوند دادن ايده جديد. و اين گامی فراتر در خلاقيت است.

تفاهمی هست بين مسير و رسيدن. رابطه ای هست بين آغاز کردن و دست يافتن. کنش متقابلی هست بين تعريف آدمها از خودشان و روشی که طی آن زندگی می کنند. اگر روش را نمی پسنديم يا نمی فهميم به سراغ تعريف برويم. همه چيز روشن می شود.

از يادداشتهای کتاب ملکه
درد شاهراهی است که ذهن را به جسم متوجه می کند. درد نشانه زنده بودن و وجود داشتن است. آنان که درد نمی کشند موجوديت خويش را به فراموشی می سپارند. هر قسمت از خصوصيات و وجود من دردهای مخصوص به خود را دارد و من با توجه به آن دردها امکان يافتن خويشتنم و هستی ام را پيدا می کنم. آيا درد بزرگترين نعمت الهی نيست؟...

7/07/2005


جايي هست در بطن حرکت که در آنجا آرامش هست. جايي مانند صدای غريب آبشار. جايي مانند هوهوی ناشکيبای باد. جايي هست که در آنجا حرکت هست و استرس نيست. انسان در استرس، انسانيتش را و خلاقيتش را گم می کند.

چهره جديد اين صفحه را بسيار می پسندم. احساس آرامش و شادمانی بسيار بيشتری در آن ديده می شود. نه؟

7/06/2005

از يادداشتهای کتاب ملکه
قدرت در میان درختان است. آنجا که تاریکی است قدرت موج می زند. آنجا که روشنی نیست، آنجا که هراس است و آنجا که ببرهای بزرگ به کمین می نشینند، آنجا که مردمان را به آن راهی نیست، درست همانجا نیرومندی نهفته است. نیرومندی که از آن انسان نیست. او به غلط خود را صاحب نیرومندی مطلق فرض کرده و روح طبیعت را از یاد برده است. او خلاقیتش را نیروی بی پایان خداوندی دانست و تصور کرد ماموریت دارد که زمین را مطابق آنچه دوست دارد تغییر دهد. او نالایق ترین پاسدار ارزشهایی بود که به او سپرده شدند. پس محکوم به نابودی است. طبیعت خود در این میان بهترین داور است و در انتهای زمان به قضاوت خواهد نشست. قدرت خلاقیت به هرز رفت. نيروی کلام به هجو گذشت. عشق به هوس تعبیر شد. انسانها به روی هم آتش گشودند. فلسفه به سفسطه رسید. هنر از روح فاصله گرفت. خداوند دستاویز جنایات شد تا زمان زمین به انتها برسد.

در نفس زندگی شوری نهفته است. زندگی بدون اين شور تنها گذران روزمره هاست. شايد تعريف خوشبختی دست يافتن به اين شور است. به چه دليلی بشريت برای نبودنمان می بايست غمگين شود؟ اين دليل، همان شور زندگی است.

7/05/2005

از ياد داشتهای کتاب ملکه
چيست که هم پايه زندگی بيارزد؟ چيست که بقا را شامل شود و چيست که نزد طبيعت شرافتی بالاتر يابد از زندگی؟ انديشه از زندگی است و شرافت هم از زندگی. موجود زنده در زنده بودنش فرصت می يابد برای رشد و در زنده بودنش فرصت می دهد برای زندگی و برای آگاهی...


آنکه ريسک بر نمی دارد در حرکت سهمی ندارد. آنکه خطر نمی کند دستاورد شگفتی بدست نمی آورد. آنکه از اشتباه می ترسد يا آماده رويارويي با بروز اشتباهات نيست، به پيروزی نمی رسد. خطر پذيری از بسترهای خلاقيت است.

خلاقيت در آزادی اتفاق می افتد. وابستگی ها، روح خلاق را فرسوده می کنند. در نفس آزادی حرکت و نا ايستايي وجود دارد. اين حرکت مدام، خود خلق کننده اتفاقات است. اشتباهات از بديهی ترين نتايج اتفاقات هستند.

7/04/2005

از ياد داشتهای کتاب امپراتور
جهان به پايان رسيد. خداوند از يکی از فرشتگانش خواست تا در امر قضاوت ياری اش کند. او با دقت و وسواس بسيار مردمان را به دو دسته نيکوکاران و بدکاران تقسيم کرد. خداوند از او پرسيد: آيا جز نيکی آفريده ام؟ پس فرشته خجل شد.

از ياد داشتهای کتاب امپراتور
کودکی از مادر متولد شد. او محکم بود. انعطاف پذير بود. بی توقع بود. مسئول و آزاد و سالم و خندان و اميدوار و پر تحرک بود و در مورد ديگران قضاوت و پيش داوری نداشت. او در طی ساليان عمرش آموخت تا سست شود. انعطاف ناپذير شود. متوقع باشد. مسئوليت اعمالش را گردن شرايط، اتفاقات و ديگران بياندازد. آموخت که راحتی در وابستگی است. سلامتش را از دست داد. اندوهگين و نا اميد شد. تحرکش را به اضافه وزن فروخت و زندگی اش را بر پايه قضاوتهايش برنامه ريزی کرد. او در تمام اين مدت خوشحال بود که در مسير رشد و ترقی و بزرگ شدن است.

از يادداشتهای کتاب امپراتور
روزی راهبی بر راهبی گذشت که بر سنگی کرنش می کرد. او را شماتت کرد و از آنچه بدان مشغول بود بازداشت. راهب گفت:

- تو هم آسمانها را کرنش می کنی.
- آسمانها جايگاه خداوندند.

- و سنگها جايگاه خداوند نيستند؟
- بت پرستان سنگها را پرستش می کنند.
- در مقام آفرينش، سنگها چه تفاوتی با آسمانها دارند؟ آيا خداوند در آن بالاست و در اين پايين نيست؟ آيا خداوند در درون مومنان هست و در کافران نيست؟ آيا خداوند تنها آنجاست که تو فکر می کنی و جای ديگر نيست؟ آيا جايي هست که خداوند در آن نيست؟

رابطه ای هست بين خلاقيت انسان و تماميت او. وقتی انديشه در تماميت با تعريف انسانی نباشد، بستر خلاقيت آماده نخواهد بود. خلاقيت فعاليتی در اوج است. فعاليتی در کمال است. هر خدشه ای که به موقعيت اوج نشينی وارد آيد، خلاقيت را به عقب خواهد راند. تماميت انسان در انگيزش او ظاهر می شود. آدمهای بدون انگيزه با خودشان در تماميت نيستند. در تعريف وجوديشان دچار مشکل هستند و بطور طبيعی خلاق هم نخواهند بود. فقدان انگيزش نشان از حل نشده های بنيادين دارد در چيستی و چرايي. آنجا که برای چيستم، کيستم، چرا هستم و چگونه بايد باشم پاسخی يافت نمی شود. آنجا که آدمی برای خودش نه صاحب تعريف که حتی ارائه کننده توصيف هم نيست. خلاقيت فعاليت آدمهای روشن است. فعاليت ذهنهايي است که تکليفشان با خودشان بسيار روشن است. کودکان! بازگرديم به آن کودکی از ياد رفته.

7/03/2005

زندگی آنجا شروع می شود که عادتها پايان می گيرند. بازی کنيم، لذت ببريم، حضور داشته باشيم و بگذاريم زندگی به پيش برود.

7/02/2005

خلاقيت، اصرار به نگاه کردن از زاويه ديد تازه است. خلاقيت، بازی پيدا کردن راه حل منحصر به فرد "خود من" است. خلاقيت حرکت در فضای کودکانه برخورد با مسائل است. آنجا که درگير شدن با مساله ارزشی بسيار بيشتر از يافتن پاسخ منطقی و معقول می يابد. آنجا که تنها يافتن پاسخ نيست که رضايتمندی را بوجود می آورد. آنجا که هر پاسخی شايسته و درخور توجه نيست و آنجا که تنها بهترين پاسخ و شگفت آور ترين دستاورد می تواند به انتها رسيدن بازی را آشکار کند. هيچ به پاسخ شگفت آوری دست يافته ايد که حسادت بر انگيز باشد؟ هيچ در مواجهه با ايده شگفتی آرزو کرده ايد که ای کاش اين ايده از آن من بود؟ اينجا می بايست به دنبال رگه های اصيل خلاقيت گشت.

چقدر درتشخيص وجه تمايز خلاقيت و هوشمندی درمانده هستيم. چقدر در بکاربردن هوشمندی بجای خلاقيت زياده روی می کنيم. چقدر اين خلاقيت روح آزادی و انسانيت در خود دارد و چقدر از اين هوشمندی جايگزين شده بوی کهنگی و پيری به مشام می رسد. با اين حال چه اصرار عجيبی به حفظ اين شرايط فرسوده داريم. چه آسان تمامی لذت و زيبايي و تازگی و حرکت را به حاشيه امن می فروشيم.

7/01/2005

سند نهادينه شدن خلاقيت در تعريف انسان به عنصر لذت باز می گردد.
در خلاق برخورد کردن با صورت مساله های پيرامونی لذتی بی همتا وجود دارد.
اين لذت بستری دارد به نام بازی
نمی توان خلاق بود و لذت برد و بازی نکرد.
و نيز خلاقيت بدون عنصر لذت هم معنايي ندارد.