12/25/2005

یادداشت پنهانی
از وقتی دیگر به دانشگاه نمی روم فضای متفاوتی دارم. از وقتی انتخاب کردم دیگر معلم نباشم واقعا دیگر معلم نیستم. احساس پدرانه معلمی را دیگر در خود نمی یابم. هر از چند گاهی تلفنی می زنند برای درسی، واحدی، بخصوص خلاقیت که همیشه وسوسه اش را دارم. اما فکر می کنم عبور لازم است. نمی بایست برگردم. فقط آرزو می کنم روزی در آینده ای دور هم درستی این انتخاب را دوباره مرور کنم. همیشه کمی آزادی لازم است.بخصوص وقتی که دیگران فکر می کنند عقلت را از دست داده ای...

12/14/2005

جایی که حافظ فردوسی می شود
کمتر جایی هست که حافظ اینقدر با لحن و کلمات فردوسی تشر بزند:
این خون که موج می زند اندر جگر ترا
در کار رنگ و بوی نگاری نمی کنی
جایی خواندم شاملو این بیت از حافظ را بسیار دوست داشت و زیر لب زمزمه می کرد.