6/30/2007

طراحی
قاعده را که بدانی می توانی به زیبایی رعایت کنی یا به زیبایی بشکنی. کسی که قاعده ها را نمی داند، نمی تواند آنها را رعایت کند یا بشکند. تنها می تواند هرج و مرج بسازد. طراحی از دل آگاهی می آید. از دل دانستن...دانستن قواعد.

6/26/2007

نزدیک است....نزدیک است....گریزی نیست....منتظرش باشیم....

6/25/2007

به تازگی دریافته ام
کمتر پیش می آید که عشق بصورت یک موهبت الهی درخواست نشده از طرف من یا تو نازل شود و زندگی را زیبا کند. عشق بدون زمینه تربیتی خود خواسته ممکن نمی شود. آدم بایست خودش را به یک جایگاه لیاقتی ویژه ای برساند تا بتواند پذیرای آن موهبت بخصوص شود. عشق به انسانها و عشق به هر چیزی که هست، که این دو از هم جدا هم نیستند بار لیاقت عاشق بودن را می طلبد. این لیاقت از وجه تمایزی آگاهانه و ایجاد شده و تحت کنترل می آید. شاید وقتی خداوند می خواهد عشق را به قلبی فرو بفرستد از او می پرسد: "چه در چنته داری که تو را از همه آدمهای دیگر متمایز کند؟" و اگر صاحب قلب نداند چه دارد یا نتواند آنچه دارد را به عنوان وجه تمایز انکار ناپذیر بیان کند، آنگاه خداوند چیزی برای فرو فرستادن نخواهد داشت.

6/20/2007

آرزو كنيم
آدم بدون آرزوهايش خيلي آدم نيست. آدم بدون روياهايش خيلي آدم نيست. بدون آرزوها و روياها نمي دانيم كجا مي خواهيم برويم. كسي كه بالهاي انديشه اش خيلي از امروزش دور نمي شود بايد بنشيند فكري به حال خودش بكند.

6/17/2007

نظم:
گسیختگی یک نقطه ضعف بشری است. گسیختگی یک بی آدابی مزمن است. لیوانی که کج طراحی شده باشد یک عنصر منسجم است و لیوانی که کج ساخته شده باشد یک عنصر گسیخته.
کجی خصوصیت ثابتی است که می تواند نشانه انسجام (خداگونگی) یا نشانه گسیختگی (انسان گونگی) باشد.
انسان موجودی است که اشتباه می کند و این یعنی این که انسان موجودی است که همیشه در حال به هم ریختن و گسیختن نظم خداوندی است تا نظم برتری بیافریند. پس جنگل ها را نابود می کند. دریاها را به آلودگی می کشاند، خطرات و سوانح و فجایع جدید می آفریند و تصور می کند که در حال در هم تنیدن آفرینشی تازه است. فکر می کند فردا بهتر از امروز خواهد بود.

به تازگی دریافته ام:
کنترل آدمها یک کار کاملا غلط و کنترل شرایط یک کار کاملا درست است. تمیز دادن این دو مساله کار دشواری است که فرق مدیر اندیشمند را از مدیر عکس العملی آشکار می کند.
همیشه باید در حال کنترل شرایط باشیم. این کنترل به معنای دخالت نیست. به معنای حضور و آگاهی است. باید بدانیم چه اتفاقی دارد می افتد و در صورت لزوم دخالت کنیم. دخالت زود هنگام یا دیر هنگام، دخالت سطحی تر یا عمیق تر از حد لازم و دخالت در مسائلی که بدون دخالت هم بخوبی حل می شوند از خطاهای مدیر غیر اندیشمند است.

6/16/2007

رشد
رشد را نمی توان خرید. نمی توان پول داد و رشد کرد. نمی توان آن را با خواهش و با هیچ چیز دیگر بدست آورد. رشد را تنها می توان تجربه کرد. نمی توان برایش صبر کرد و نمی توان برای بدست آوردنش دعا خواند. فایده ندارد. باید رشد کرد.

به تازگی دریافته ام:
این گذشته نیست که آدم را دلگیر می کند، این ناکامی های امروز هستند که آدم را به یاد تلاشهای بی فرجام گذشته می اندازند و نتیجه اش می شود دلگیر شدن.
آدم باید خیلی با عرضه باشد که به خودش بدهکار نشود.
آسته بیا، آسته برو و مطمئن باش که گربه شاخت می زند.

6/11/2007

انسان موجودی است که اشتباه می کند
آیا موجودات دیگر هم اشتباه می کنند؟ آیا هیچ موجودی هرگز می توانسته طوری رفتار کند و بعد مرتکب رفتار ضعیفتری شده باشد؟ هر موجودی همیشه همانطور که هست رفتار می کند. در واقع هر موجودی بهترین رفتاری را دارد که می توانست داشته باشد. اما این تنها انسان است که هیچوقت تطابقی با بهترین چیزی که می توانست باشد ندارد. تنها در لحظه هایی کوتاه در طول زندگی به بهترین چیزی که می توانستیم باشیم نزدیک می شویم. تنها در لحظه هایی کوتاه می توانیم طوری رفتار کنیم که همیشه فکر کنیم از آن بهتر نمی شد بود. کاش می شد این لحظه ها را طولانی تر کرد. کاش می شد همیشه مراقب باشیم که با بهترین چیزی که می توانیم باشیم چقدر فاصله داریم.

6/10/2007

عدم قطعیت - چهار
یک ناکاملی در انسان هست که او را برای همیشه موجود "در جستجو" تعریف کرده است. اگر جایی "کمال" شکل می گرفت جستجو پایان یافته بود و این با تعریف انسان در تقابل است. این ناکاملی باعث ایجاد یک روحیه نامطمئن می شود. بدیهی است که انسان به هیچ کدام از یافته ها و مخلوقاتش نمی تواند اطمینان کند. اصلا انسان به چه چیز می تواند اطمینان داشته باشد؟ "عدم قطعیت" باعث جستجو می شود و این همان زیباترین وجه زندگی انسان است. شاید تعریف اوست. جستجو کنیم. مرزهای اندیشه گسترده می شوند و هرگز به پایان نمی رسند.

6/09/2007

عدم قطعیت - سه
زمانی مقاله ای در مورد مبانی منطق فازی می خواندم. گرچه نویسنده مقاله اصرار داشت که منطق فازی تنها روشی برای ارزیابی است اما فکر می کنم عدم قطعیت نهفته در آن آنقدر با ذات طراحی نزدیک است که می توان از آن برای تدوین مرزهای طراحی نیز سود برد. فکر می کنم در مورد منطق فازی هم قبلا نوشته بودم اما الان دلم می خواهد با قدرت بگویم این ایده با تجربیات حرفه ای من هم تطابق کامل داشته است. طراحی دسته ای برای یک کتری نیازمند منابع آنتروپومتریک قابل استناد است. اما استناد به تنهایی برای رسیدن به ابعاد بهترین قوری ممکن کافی نیست. تجربه بازار نشان می دهد که اغلب مردم با آنچه برایشان درست تشخیص داده ایم موافق نیستند. آنها ترجیح می دهند آن قوری را با دسته های متفاوتی از نظر ابعاد و شکل و رنگ در دست بگیرند و آنگاه دست به انتخابی گاه به ظاهر بی منطق بزنند. طیف ابعادی دسته های پیشنهادی نمی تواند بی نهایت باشد. فرمولهای ریاضی منطق فازی کمک می کنند تا بتوانیم این طیف را بصورت مدلل تعریف کنیم.در این مدل، خروج از وضعیت قطعیت در طراحی باعث ارتقاء جذابیت محصول و در نتیجه فروش می شود.

عدم قطعیت - دو
آیا انسان یک موجود قطعی است؟ انسان هرگز نمی تواند یک موجود قطعی باشد. پس مسائل مربوط به انسان را نیز نمی توان مسائل قطعی دانست. بسیاری از جنبه های زندگی ما جنبه های کیفی هستند که نمی توان آن را در قالب قطعیات گنجاند. این موضوع به این واقعیت بر می گردد که انسان موجودی است که بر اساس تغییرات پایدار آفریده شده است. اگر روشی برای تعیین تعداد دقیق سلولهای بدن، یا موهای سر و یا تعداد پلک زدن در روز وجود داشت براحتی می شد دید که در یک انسان چه اعداد متفاوتی به دست می آمد. اصل طراحی موجودی بر اساس "تغییرات پایدار" باعث می شود هرگز نتوان آن موجود را در قطعیات محدود ساخت.

عدم قطعیت- یک
یادم هست قبلا هم در مورد عدم قطعیت نوشته بودم. خلاقیت و طراحی بد جوری به موضوع عدم قطعیت گره خورده اند. فاکتورهای بسیار زیادی که به موضوع طراحی مربوط می شوند، از ارزشهای خالص طراحی تا مشتری، بازار، اقتصاد، سیاست، قانون و غیره باعث می شوند هیچکس نتواند موضوع طراحی را قابل ارزیابی دقیق بداند. پس طراحی به خودی خود یک موضوع غیر دقیق است. از طرف دیگر سرعت تغییرات محیط پیرامون باعث می شود صورت مساله های طراحی همیشه در حال تغییر باشند. بهترین پاسخ برای یک صورت مساله بخصوص ظرف چند روز دیگر بهترین پاسخ نخواهد بود و ظرف چند ماه ممکن است از گردونه ارزشیابی خارج شود.

بحران
انگار وقتی بحران نیست چیزی کم است. نمی دانم من به کار در شرایط بحرانی عادت کرده ام یا شغل طراحی یا شاید کار در این کشور با بحران گره خورده است. بحران یک جورهایی خلاقیت زاست. یک جورهایی بهره وری را بالا می برد و یک جورهایی هم آدم را از آن روحیه ایده آلیستی مخربش دور می کند. اگر یک چیز باقی می ماند که می شود آن را مشوق و محرک نامید "نتیجه" است. وقتی یک بحران تمام می شود و احساس می کنی در انتهای پروژه ای که به انجام رسیده نتیجه راضی کننده یا حتی افتخار آمیزی بوجود آمده آنوقت دوست داری هدیه ای به خودت بدهی.

6/03/2007

اغتشاش ذهنی
اغتشاش ذهنی وقتی بروز می کند که آدم بین کارهای خودش و وظایف دیگران نتواند تمیز قایل شود. مرزهای باریکی هست بین طراحی, فروش, تبلیغات, تحقیقات, برندینگ, بازاریابی,مدیریت و مسائل اقتصادی. مدیر یک واحد طراحی بین همه اینها شناور است و راه گریزی از هیچکدام ندارد. یک جورهایی شیرین است که شغل آدم جنبه های متنوع و گوناگونی داشته باشد اما بیشتر اوقات پی گیری کارهایی که فکر می کنی انجام دادن آنها به یک تخصص متفاوت نیاز دارد ناراحت کننده می شود. این که مطمئن باشی کس دیگری هست که این کار را بهتر از تو انجام می دهد اما فعلا به عهده تو گذاشته شده احساس خوبی نیست. این آدم دیگر را نه تو می شناسی و نه سیستم, اما هر دو می دانید که وجود دارد و فقط کسی تا به حال به دنبالش نبوده است.

انرژی هسته ای!
وقتی همه در مورد انرژی هسته ای می نویسند و اظهار نظر می کنند چرا من نکنم؟ وقتی بچه ای غذایش را نمی خورد یا کاری را که می خواهید انجام بدهد نمی دهد چه می کنید؟ موثرترین راه این است که به او بگویید حق نداری این را بخوری...حق نداری به این دست بزنی...حق نداری به آنجا بروی و حق نداری آن کار را بکنی. حتما آن را خواهد خورد...و حتما کاری را که می خواهید انجام خواهد داد. فکر می کنم دنیا خیلی دلش می خواست از شر حجم زیادی قطعات بالامصرف هسته ای راحت شود اما دلش نمی آمد آن همه مخارج انجام شده را یکجا دور بریزد. راستی...وقتی می شود آنهمه آشغال را به قیمت سرسام آور فروخت چرا دور بیاندازیم؟ تازه دور انداختن این همه قطعه مظنون به آلودگی های رادیواکتیو که کار آسانی نیست. پس دنیا آزمایشی کرد. اول غربی ها با ناز و افاده آشغالهایشان را با سلام و صلوات فروختند وقتی ناز کردند که نمی دهیم و نمی شود و نباید و این حرفها, ما را انداختند توی بغل روسها که آشغالهای آنها هم روی دستشان نماند. حتما پورسانت خوبی هم این وسط گیرشان آمده است. حالا ما شده ایم بازار گرم کن هم غربی ها و هم شرقی ها چون وسط این کش وا کش دادن و ندادن سوخت و قطعه و بازرس و تهدید نظامی یک دفعه همه کشورهای جهان سوم علاقمند شده اند انرژی هسته ای داشته باشند و غربی ها و شرقی ها هم ناز می کنند و می گویند فقط با دفترچه بسیج اقتصادی می دهیم. به جایش هم فقط نفت قبول می کنیم. پیش پرداخت هم باید بدهید. فقط نمی دانم چرا از ما تشکر نمی کنند و پورسانت بازاریابی ما را نمی دهند.

دلتنگی ها
دلم برای یک میتینگ کم جمعیت با جلسات منظم تنگ شده. مدتی است توی ذهنم به دنبال کسانی می گردم که دلم بخواهد هر هفته دور هم جمعشان کنم تا گپی بزنیم. همکلاسی های سابق خیلی پراکنده شده اند. دوستان جدید فصل مشترک های کمی دارند. این اواخر دوستان صمیمی نداشته ام. دوستان کاری را نمی شود خیلی دوست دانست. دانشگاه هم برای این کارها خیلی دور از ذهن است.

شاید هم یک کار خیلی خصوصی بکنم. مثلا راه انداختن یک کارگاه هنری پنهانی. شاید نمی دانم شاید چی اما فکر می کنم خیلی احتیاج دارم کمی برای خودم و فقط برای خودم فقط بگذارم. آنقدر تنها نبوده ام که نیاز به کمی تنها بودن قلقلکم می دهد. این اواخر به چند کارگاه شیشه گری دستی سر زدم. فوق العاده بود و خیلی هم گرم...یعنی داغ. خیلی زیباست و خشن و مردانه در عین این که نتیجه کار لطیف است و ظریف و شکننده. مثل خود آدم.

نمی دانم چه شد که بعد از حدود یک سال به وبلاگم برگشتم. شاید دلم تنگ شده بود. شاید هم مقصر آن دوستی باشد که ایمیل زد و پرسید چرا دیگر نمی نویسی. به هر حال برگشتم و دلم می خواهد بنویسم. اول می خواستم موضوع بخصوصی را مشخص کنم و جز آن ننویسم اما هنوز به یک تصور قطعی نرسیده ام. بیشتر احتیاج به نوشتن است که مشغولم می کند.