8/31/2005

از يادداشتهای پروتوکل
به طبيعت نگاه کن. در آنجا هيچ برابری و برادری وجود ندارد. هر کس از آزادی خود در برابر نيازهای ديگران به تنهايي دفاع می کند. با سردادن شعار آزادی می توان مردم را به گرد خود جمع کرد و باورهای ديگر به آنها قبولاند. حتی با منحرف کردن ذهن کسانی که توده ها به آنها معتقدند می توان جوامع را به سويي که دلخواه حاکم مطلق است راهنمايي کرد. اين همه در سايه شعار پاسداری از آزادی محقق می شود.

8/23/2005

قاعده بازی
اغلب که شکست می خوريم، قاعده بازی را در نيافته ايم. وقتی انتخاب می کنيم که وارد بازی شويم، نمی توان فرض ورود را بر لجبازی يا بی توجهی به قاعده بازی گذاشت. براحتی کنار گذاشته می شويم يا به سختی شکست می خوريم.

8/21/2005

وقتی می نويسم
وقتی يک صفحه Create باز می کنم و می خواهم باز برای وبلاگم چيزی بنويسم، يک نشانه آزار دهنده پايين صفحه نشان می دهد که کسی مشغول Spy کردن است. کسی نگران انديشه است. کسی نگران است نکند مردم فکر کنند. کسی نگران تغيير و رشد است. متاسفم.

آدمهای بزرگ
آدمهای بزرگ، آدمهای خوب يا بد نيستند. آدمهای بزرگ آدمهای موثر هستند. آدمهای موثر، می توانند صاحبان قدرت و پول هم باشند اما حتما از جنس صاحبان انديشه هم هستند. آدمهای بزرگ بنا به جنسيت انديشه شان، دارای تاثير کوتاه يا طولانی، تاثير عميق يا سطحی و تاثير گذرا يا ماندگار هستند. آدمهای بزرگ را از خدمات شگفت يا ظلمهای وسيعشان می توان شناخت. آدمهای بزرگ را بسيار ستايش يا بسيار لعنت می کنيم. سوء تفاهم در مورد آدمهای بزرگ هم بسيار بزرگ است. اين سوء تفاهم در مورد بزرگی آنها نيست. در مورد خوب و بد بودنشان است. آدمهای بزرگ در زمانهای کوتاه قابل بررسی و شناخت نيستند. آدمهای بزرگ، فرصتهای بزرگی برای بشريت هستند تا خودش را هر چه بيشتر گم يا پيدا کند.

8/03/2005

از ياد داشتهای کتاب امپراطور
روزی راهبی از استاد خود پرسيد: "خودم را کجا بيابم؟" استاد گفت: "در کاری که اگر هيچ مزد و تشويق و حمايت درخوری برای آن وجود نداشته باشد، آن را با اشتياق تمام انجام خواهی داد." چند روزی گذشت. در صبحی زيبا راهب که کوله بار سفر بسته بود به نزد استاد بازگشت و گفت: "دريافته ام که انتخاب من زندگی راهبان نيست. می خواهم به روستا برگردم. همسری بگيرم. کودکانی داشته باشم و کشاورزی کنم." استاد او را متبرک کرد و به خانه بازگرداند و با آسودگی به خود گفت: "يک خوشبخت ديگر. او موفق ترين شاگردان من در خودآگاهی است."

از ياد داشتهای کتاب امپراطور
روزی چهار راهب در مورد آرزوهايشان گفتگو می کردند. اولی گفت کاش الان در معبد هزار خورشيد بودم. دومی گفت کاش آنجا بودم که تنها بال انديشه به آن می رسد. سومی آهی کشيد و گفت کاش آنجا بودم که بال انديشه را هم بدان راهی نيست. خواستند از چهارمی بپرسند ولی او را در جايي که تا دمی پيش ايستاده بود نيافتند.

8/02/2005

نتيجه
از نتيجه رها شويم. هيچ چيزی نمی تواند جانشين لذت به بازی گرفتن لحظه ای که در جريان است بشود.

8/01/2005

مهربان باشيم
با خودمان و ديگران مهربان باشيم. آنها که در مهربان بودن ناتوان هستند روياهايشان را کمتر محقق شده خواهند ديد. مهربانی، مردم را زيبا می کند. تنها انسانهای زيبا مستحق برآورده شدن روياهايشان هستند. اگر فکر می کنی زيبا نيستی، ببين چقدر به خودت اجازه داده ای تا مهربان باشی.