6/27/2009

بسیاری اوقات فراموش می کنیم که هدف گفتگو اثبات برتری و درستی گفتار یکی از طرفین نیست. اصلا برنده شدن یکی از طرفین و محکوم شدن دیگری ارزشی ندارد و هیچ چیزی را ثابت نمی کند. هدف گفتگوی آزاد، رشد از طریق آشنا شدن با فضای یک اندیشه متفاوت است. تفاوت آدمهای آزاد اندیش و ایدئولوژیست در این است که آدمهای آزاد اندیش چنین رشدی را باور دارند و آدمهای ایدئولوژیست نمی توانند حتی امکان آن را تحمل کنند. بدین ترتیب بطور طبیعی ایدئولوژی در انتها به دیکتاتوری می رسد.

انسان ایدئولوژیک بدون شک در مسیر خشونت است چون بسیاری از استدلالهایش در فضای گفتگوی آزاد پذیرفته نمی شوند. آزادی شرط گفتگو است. نخستین شرط آزادی گفتگو نیز پذیرفتن مبانی متفاوت در اندیشه و استدلال است.

وقتی اندیشه دچار کاستی و خلل است گفتگو شکل نمی گیرد. مسائل نمی توانند لاینحل بمانند. مساله ای که از طریق اندیشه و گفتگو حل نشود فضا را به خشونت می کشد. آدمهای بدون اندیشه همیشه در زمینه ذهنی خشنی زندگی می کنند.
اما گاهی اوقات یک اندیشه بیمار قادر است چهره ای خشن بخود بگیرد تا فضای گفتگو را منهدم کند. او می داند در فضای گفتگوی آزاد شکست می خورد، بنابراین خشونت انتهایی را در ابتدا خلق می کند که نخستین امتیاز را گرفته باشد.

6/23/2009

یک شاخص مهم تمامیت آینده است. وقتی که سالها پس از تصمیم گیری بر می گردیم و با خوشنودی به آنجه کردیم نگاه می کنیم. همان که می بایست اتفاق می افتاد و افتاد.

آدم آزاد با خودش در تمامیت است. او مسئول گفته ها و نوشته ها و اعمالی است که انجام می دهد. سه شاخص آزادی، تمامیت و مسئولیت هر انسانی را در مسیر شگفت انگیزش به سوی خودش نگاه می دارد.

آزادگی آنجاست که نتوانند دین و هر آنچه در مرزهای اعتقادات و باورها و علاقمندی های توست را دستاويز تسلط به تو کنند.

6/22/2009

خداوندا چقدر ضعیف و بیچاره ای! از هنگامی که متولد شده ای بازیچه دست دین فروشان و قدرتمندان، دروغگویان و حقه بازان بوده ای. برای یک بار هم که شده اندکی نیرومندی به خرج بده، درست و غلط و خوب و بدت را بردار و از زندگی ما بیرون برو. آنگاه خواهیم دانست که با این جماعت چه کنیم.

6/17/2009

هر کسی می بایست مرزها و محدودیتهای خودش و دیگران را بشناسد. هر کس می بایست بتواند حرف بزند و ابراز عقیده کند. این تازه آغاز راه است. ما تا آغاز راه هم راه طولانی در پیش داریم.

عجیب نیست که در مسیر آزادی سیاستمداران به مردم پشت کنند. آنها هیچگاه قول محکمی در این مورد نداده اند.

6/16/2009

هنرمندان و فلاسفه آزادی خواه را از جامعه بیرون کن. این جامعه دیگر هیچگاه مزه آزادی را نخواهد چشید. در این جامعه هر گاه مردم از آزادی حرف می زنند رفتار اراذل و اوباش را خواهند داشت.

هسته نغز آزادی در هنر و ادبیات پنهان است. آن را سانسور می کنند تا آزادی را چپاول کنند. هر گاه مردم در مورد صحیح بودن سانسور هنر و ادبیاتشان قانع شوند، آخرین لایه های بستر آزادی خواهی از میانشان رخت بر خواهد بست.

منش آزاد اندیشی از انتخاب آگاهانه تک تک افراد آغاز می شود. وقتی که مردم برای هر عقیده ای امکان و فرصت ابراز فراهم کنند و به دیگران این حق را بدهند که انتخاب متفاوتی داشته باشند.

آزادی در تمامیت آن هنگامی در جامعه بروز خواهد یافت که مردم آن جامعه، با آگاهی از تعریف و قواعد آزادی، بهای آن را به تمامی بپردازند و آن را بدون خودفروشی و معامله گری انتخاب کنند.

همه مردم استحقاق آزاد بودن را دارند اما هر جامعه ای دارای بستر مساعد برای پذیرش آن نیست. آزادی نمی تواند وارداتی یا تحمیلی باشد. اگر جامعه ای آزادی را نشناسد، طلب نکند، قواعدش را نپذیرد و بهایش را نپردازد از آن دور خواهد ماند. فعلا دورخواهد ماند تا بستر شناخت و طلب و مبارزه را فراهم کند و آن را بدست آورد.

نتیجه حضور اندیشمندان فرهیخته و آزاد اندیشان مطلع در حرکت به سمت آزادی، دستیابی به دموکراسی است. آنها فرایند دستیابی به آزادی را قاعده مند می کنند و اجازه نمی دهند این حرکت دستاویز هتک آزادی های دیگران شود. این افراد پیش از آنکه از سیاستمداران باشند از فلاسفه هستند. هر انتخاب دیگری یا به دیکتاتوری می انجامد یا آنارشیسم.

در مسیر تلاش برای بدست آوردن آزادی، سیاستمداران آزادی طلب در نهایت بر سر میز مذاکره مردم و آزادی را یکجا معامله خواهند کرد چون آنها پیش از آنکه آزادی طلب باشند سیاستمدارند. آنچه مردم را در این مسیر به آزادی نزدیک می سازد حرکت پشت سر سیاستمداران نیست. گام برداشتن در مسیر آزادی و به نام آزادی است.

مردمی که برای مزه کردن آزادی کتانی می پوشند و به خیابانها می آیند، برای حفظ آن از پوتین پوشیدن ابایی نخواهند داشت.

6/15/2009

من هم البته خیابان را انتخاب می کنم. آنجا می شود کمی از آزادی را تجربه کرد.

آزادی مزه شگفتی دارد. وقتی حتی فکر می کنی داری قسمتی از آن را تجربه می کنی و حتی وقتی این تجربه به قسمتی کوچک و دور محدود باشد، مستی آن را با هیچ چیز دیگر عوض نخواهی کرد. این روزها، روزهای تجربه آن قسمت ناچیز و دور از آزادی هستند. تجربه این که بتوانی توی خیابان راه بروی و کمی از حرفهایت را با صدایی کمی بلندتر بزنی.

وقتی در فضای بدست تلاش برای بدست آوردن آزادی نیستیم و نمی دانیم چه بهایی قرار است بپردازیم چقدر آسان است که در این مورد شعار بدهیم.
وقتی براستی نوبت به پرداخت بهای آن می رسد فقط مردترین مردان و احساساتی ترین آدمها در صحنه باقی می مانند.
اینجا دیگر عرصه حضور انتلکتوالها و آدمهای منطقی و تحلیلگر نیست.

6/11/2009

بگذار تجربه اش کنم. این هم بازی جدیدی است.

فضای تمامیت، فضای هوشمندی نیست. فضای دانسته ها و نظریات نیست. فضای تمامیت به تمامی فضای ندانستن است. این دنیای پر از هیچ ندانستن است که فضای امکان را خلق می کند. دنیای کودکی دنیای همه ممکنهاست.

فضای کودکی و تمامیت از تحلیل و استنتاج نمی گذرد، از اشتیاق برای تجربه سرچشمه می گیرد.

فضای تمامیت واقع گرا نیست، حقیقت گراست.
فضای کودکی منطق گرا نیست، تخیل گراست.

فضای کودکی در بند اتفاقات گذشته نیست.
فضای تمامیت از نگرانی های مزمن آزاد است.

مثلث سهمگین آزادی/بازی/لذت در همین تمامیت شکل می گیرد. تنها در خالص ترین تصویرهای شکل گیری این مثلث است که می توان تمامیت انسان را لمس کرد. گاهی اوقات آدم بزرگها توانسته اند این مثلث را آگاهانه بسازند. وقتی که بازگشت به سوی کودکی از دست رفته را آغاز کرده اند.

تمامیت آدمی کودکی اوست. چیزی است که به او قدرت تجربه بی انتها می دهد. در فضای کودکی می توان دوردست ترین ها را در دست داشت و دور از ذهن ترین ها را تجربه کرد. تمامیت آدمی در نوک بینی اش اتفاق نمی افتد. در دور دست اندیشه است که می توان به این تمامیت نزدیک شد.

خلاقیت در تمامیت اتفاق می افتد. وقتی آدم با تعریف خودش در تمامیت باشد آن اتفاق شگفت خواهد افتاد. تمامیت تعریف آدمی جز در فضای آزادی اتفاق نخواهدافتاد. آزادی بدون مرز و آگاهانه انتخاب شده، همان تمامیت بی نقص آدمی است.