3/15/2008

عشق
عشق هیچ ارتباطی به لیاقت و ارزشهای معشوق ندارد. عشق اصلا هیچ ربطی به معشوق ندارد. عشق به تمامی در عاشق اتفاق می افتد، بی کم و کاست.

زندگی
زندگی کردن همیشه کار سختی است. اگر کمی شعور چاشنی نکنیم می تواند تلخ هم باشد.

3/08/2008

مردها
خیلی از مردها، مردانگی شان در زمختی و خشونتشان آشکار است اما مردترین مردها را از آرامش، لطافت و پذیرا بودنشان می توان شناخت.
مردانگی بعضی از مردها در قساوت و بی رحمی شان بروز پیدا می کند اما مردترین مردها را می توان از جوانمردی و سخاوتشان باز شناخت.
بسیاری از مردان در بازی ها و قواعد و روشهای مردانه سرآمد هستند اما مردترین مردها را از بازیابی بخش زنانه روحشان می توان شناخت.

آخرین یافته ها
این اواخر آدمهای بسیار کوچکی را شناخته ام که همه تلاششان در زندگی این است که بزرگ به نظر برسند. اصلا انگار تلاش برای بزرگ نمایی مخصوص آدم کوچولوهاست. آدمهای بزرگ نیازی به این تلاشها ندارند.

این شیدا محمدی خوب شعر می گوید.
سری به وبلاگش زدم و لذت بردم.
شما هم...
http://sheidamohamadi.persianblog.ir/

3/02/2008

Branding
موضوع نام تجاری دارد جالب می شود. یک شرکت سرمایه گذاری پیشنها کرده که برایش یک نام تجاری در زمینه لوازم خانگی ایجاد کنم. چند گفتگوی طولانی داشتیم. مسیر پروژه را از ابتدا تا انتها به علاوه هزینه ها و مشکلات احتمالی شرح دادم. خیلی علاقمند شدند. تئوری کار را بر اساس استفاده از ظرفیت خالی تولید کنندگان فعلی گذاشتیم. این که قرار نیست درگیر کار تولید بشویم برای هر دو طرف بسیار جذاب بود. راستش بعد از این همه سال درگیری با کارخانه ها و شرکتهای تولیدی به نظر می رسد کار تولید کم فایده ترین بخش در پروسه ایده تا بازیافت باشد. حرکت از طراحی محصول به طراحی نام تجاری حرکت قدرتمندی است. امیدوارم...

3/01/2008

نام تجاری
در حال بوجود آوردن یک نام تجاری برای محصولات صنایع دستی ایرانی هستم. در برخورد به چند هنرمند صنایع دستی و قتی ارزش شگفت کارهایشان را دیدم و دانستم با چه مبالغ پایینی محصولاتشان را می فروشند تاسف خوردم. مسعود رسولی نژاد کمک کرد تا به این نتیجه برسم که می بایست کاری کرد. دارم وب سایتی می خرم، بسته بندی می سازم و برای کارهایشان شناسنامه تهیه می کنم. امیدوارم این کارها یک سر و سامانی به وضعیت فروش این محصولات بدهد. امیدوارم این آدمهای هنرمند و زحمتکش قسمت بیشتری از حقوقشان را دریافت کنند.

گریز
شاید در تمامی ده سال گذشته و شاید هم بیشتر در حال گریز از ایران بوده ام. در تمامی این سالها به دنبال فرصتهایی بوده ام که شانس های کار و زندگی را در کشورهای دیگر امتحان کنم. هر وقت چنین فرصتی بوجود آمده یک دست پنهان و یک نیروی عجیب باعث ماندن و دوباره ماندنم شده. انگار کسی که از دنیای آن سوی پرده ها بیشتر می داند مدام شرایط عبورم را به هم می ریزد و می گوید بمان...بمان...

شانس بزرگ
نمی دانم چرا تمام نوشته های خوبم را در اوج بحرانها نوشته ام. انگار برای فرار از بحران به نوشتن پناه می برم. هر چه بحران جدی تر باشد نوشته ام را عمیق تر و دوست داشتنی تر می بینم. کتاب ملکه را در اوج بحران هایی که با دانشگاه داشتم نوشتم و یکی دو هفته گذشته هم کلیات یک رمان کوتاه دیگر آماده شد. معلوم است. دوباره در بحران هستم. این بحران چه شانس بزرگی است.