9/27/2005

"ملکه"
چاپ شد.

9/24/2005

ریسک
دوست عزیزی دارم که در زندگی ریسکهای بزرگی می کند. روزی گفت همه فکر می کنند من آدم شجاعی هستم اما این درست نیست. همیشه از خطرات ریسکهایی که در معرض آن بوده ام ترسیده ام. اما در بطن بحران همیشه از خودم پرسیده ام اگر شجاع بودم چه می کردم؟ و همان کار را می کنم.

تغییرات
وقتی ریتم زندگی تغییر می کند بخاطر آنچه از آن گذشته ام غمگین می شوم. وقتی ریتم زندگی تغییر می کند در مورد آنچه در پیش است نگرانم. وقتی ریتم زندگی تغییر می کند از شرایطی که در آن هستم احساس امنیت نمی کنم. وقتی ریتم زندگی تغییر می کند موفقیتها و شکستهای تازه ای را لمس می کنم که برخورد با آنها با دلهره همراه است. این دلهره را دوست دارم. فکر می کنم خصوصیت آدم بودن این است که این دلهره ها را دوست دارد.

9/16/2005

از يادداشتهاي پروتوكل
مردم تنها متولد مي شوند، با ديگران زندگي مي كنند و به تنهايي مي ميرند. در اين ميان تنها يك فرصت براي با هم بودن وجود دارد و آن زندگي است.

9/12/2005

از یاد داشتهای پروتوکل
آنچه در تنهايي برايم خلق می شود، حضور است. با خاطراتی که برايم اهميتی ندارند و نمی دانم چرا ذهنم را ترک نمی کنند آشتی می کنم. آنها را فرا می خوانم و مرور می کنم. هميشه در اعماق سکوت موسيقی وجود دارد که در اولين ساعات شنيده نمی شود. در سکوت ادبياتی وجود دارد که همه جا بکار برده نمی شود. در آنجا ديوارها سست می شوند و نقابها فرو می ريزند. در سکوت، در تنهايي چيزی از ورای وجود سخت و تغيير ناپذيرم آشکار می شود و نيازهای قديمی را کم رنگ و ناپسند می سازد.

9/07/2005

روزی استاد عزيزی گفت
رشد آنجاست که گسست هست. رشد آنجاست که راحت نيستی. رشد آنجاست که تعهدی داری و برای خلق نتيجه تعهدت پروژه تعريف می کنی. او درست می گفت.