دلتنگی ها
دلم برای یک میتینگ کم جمعیت با جلسات منظم تنگ شده. مدتی است توی ذهنم به دنبال کسانی می گردم که دلم بخواهد هر هفته دور هم جمعشان کنم تا گپی بزنیم. همکلاسی های سابق خیلی پراکنده شده اند. دوستان جدید فصل مشترک های کمی دارند. این اواخر دوستان صمیمی نداشته ام. دوستان کاری را نمی شود خیلی دوست دانست. دانشگاه هم برای این کارها خیلی دور از ذهن است.
شاید هم یک کار خیلی خصوصی بکنم. مثلا راه انداختن یک کارگاه هنری پنهانی. شاید نمی دانم شاید چی اما فکر می کنم خیلی احتیاج دارم کمی برای خودم و فقط برای خودم فقط بگذارم. آنقدر تنها نبوده ام که نیاز به کمی تنها بودن قلقلکم می دهد. این اواخر به چند کارگاه شیشه گری دستی سر زدم. فوق العاده بود و خیلی هم گرم...یعنی داغ. خیلی زیباست و خشن و مردانه در عین این که نتیجه کار لطیف است و ظریف و شکننده. مثل خود آدم.
<< صفحه اصلی